
قفل غم بر درب سلولم مزن
من خودم خوشباورم گولم مزن
حالمان بد نیست غم کم می خوریم
کم که نه؛هر روز کم کم می خوریم
آب می خواهم؛سرابم می دهند
عشق می ورزم؛عذابم می دهند
خود نمیدانم کجا رفتم به خواب
از چه بیدارم نکردی آفتاب؟؟؟
خنجری بر قلب بیمارم زدند
بی گناهی بودم و دارم زدند
دشنه ی نامرد بر پشتم نشست
از غم نامردمی پشتم شکست!
نظرات شما عزیزان:
|